، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

گل پسر مامان و بابا

تازه ترین های آروین خان

امروز گل پسر مامان بابا شده 8ماه و20 روز و هنوز از دندون خبری نیست مامانی چشاش در اومد از بس به لثه شما نگاه کردو دنبال یه مروارید گشتو خبری نبود که نبود البته اصلا مهم نیست هنوز دیر نشده اما من خیلی دلم میخواد که یه تجربه ی جدید از مادر شدن و احساس کنم و به همه این خبر مهم و بدم که دندونه پسملم در اومده . . .به هر حال مامانی شما هنوز دندون نداری اما لثه هات حسابی سفت شده و به جای دندون برات کار میکنه و باهاشون میتونی همه چیز بخوری این روزا یه کلمه های جدید هم یاد گرفتی و همش تو خونه تکرار میکنی مثل . . .دد. . .ادا. . .ابدا. . . ...
11 شهريور 1392

دوباره سلام مامانی

پسرم بعد از مدتها سلام. چند وقتی بود که شارژ اینترنت تموم شده بود و شارژر دوربینمون هم خراب بود و مامان نه میتونست بیاد به وبلاگ شما سر بزنه و نه دوربین داشت که عکسهای نازت و ثبت کنه اما تو این مدت چند تا اتفاق تازه تو زندگی شما رخ داد اول اینکه الان واسه مامان دست میزنی و اهنگ شاد که میشنوی فوری دوتا دستا ی کوچیکت و به هم میزنی و میخندی. توی تاریخ 31 مرداد واسه اولین بار تونستی چهار دست و پا چند قدمی راه بری و از همه مهم تر اینکه از همون موقع شروی به بلند شدن کردی و حالا دیگه همه چیز و میگیری و سرپا وامیستی. من این روزا خیلی کارم سخت تر از قبل شده و باید بیشتر از همیشه حواسم به شما ورووووجک باشه که نخوری زمینو خدای نکرده اتفاقی برات...
8 شهريور 1392

پیکنیک

این عکس و تو راه رفتن به آبشار ویسادار گرفتیم رستوران صدف من و آروین وبابایی و عمو محمد  11مرداد 92 ...
16 مرداد 1392

سر سر ناز عمه

یه عکس هم از سورنا عشق کوچولوی من کنار دریا ساحل حسن سرا افطاری خونه نادیا دعوت بودیم این عکس و قبل از رفتن به مهمونی گل پسر مامان هم اینجا تو ماشین تو بغل مامانی خوابش برده بود ...
10 مرداد 1392

بدون عنوان

عکسهای جدید پسرم وقتی رفته بودیم لاهیجان. تازگی آروین یاد گرفته که همه رو بترسونه .وقتی بهش میگی آروین من و بترسون دهان کوچولوشو تا جایی که میتونه باز میکنه و داد میزنه آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه .این یه عکس و وقتی گرفتم که داشتی مامان و میترسوندی نفسم. . . ...
10 مرداد 1392

شهرک

6مرداد شهرک صنعتی محل کار بابا  آروین اینجا حسابی شیطونی کردی اخرشم دیگه خسته شدم دوتایی رفتیم خونه رضوانشهر تا بابایی کارش تموم شه و بیاد دنبالمون     ...
10 مرداد 1392