، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

گل پسر مامان و بابا

نقاشی

این عکس آروین خان که یه کمی با گوشی بابا روش کار کردیم و شده مثل یه نقاشی درد و بلات غصه هات به جونم مامانی. . .از بس که عزیزی گاهی به این فکر میکنم که زیادی دوست دارم پسرم. . . آ مثل آروین  , ع مثل عشق ,ک مثل کوچولو ,ز مثل زندگی , م مثل مامان آروین عشق کوچولوی زندگی مامان   ...
25 شهريور 1392

سفید کنار

مامانی مامان دیروز به مناسبت سالگرد ازدواجمون تصمیم گرفتیم دوباره بریم هتل سفید کنار انزلی . . . امسال شما هم مهمون ما بودی نفسم . . . بعد از ناهار خواستیم بریم عکس های قشنگ بگیریم که بارون شروع به باریدن کرد.از اون بارونهای شهریوری که نگو و نپرس. خلاصه یه چند تایی عکس گرفتیم وهر سه تایی هم خیس اب شدیم و برگشتیم. . . . روز قشنگی بود . . .به امید تکرار هر سال این روز و به امید اینکه سالهای سال شما و بابایی سالم و موفق تو تمام کارها و زندگیتون بلشید و من هم بلشم تا موفقیییت ها و خوشحالی های شما رو ببینم و ثبت کنم. هر دوتا تون و خیلی دوست دارم. . . ...
19 شهريور 1392

ستاره شبای تارم

پسرم ازدیروز تا حالا سینه خیز راه رفتن و کنار گذاشتی و دیگه چهار دست وپا راه میری.من و بابا هم همش نگران زانو های کوچولوتیم که رو سرامیک اذیت نشی. آروین هر روز شیرین تر از دیروز. . .   ...
18 شهريور 1392

شیطنت های همیشه و هر روز

آروین مامان این روزا خیلی  خیلی خیلی شیطون شدی نفسم از این طرف من خونه رو مرتب میکنم از اون طرف شما همه چیزو می ریزی به هم. تمام روز کارت  شده سرک کشیدن تو کمد  تو کشو میز  تو سبد رخت چرکا و خلاصه تمام چیزایی که هیچ ارتباطی بهت نداره مامان هم چهار چشمی حواسم بهت که طوریت نشه اینها صلا مهم نیست اروینم همین که یه کمی میخندی و برام به زبون خودت حرف میزنی یه دنیا ارزش داره عشق کوچولوی من تمام خستگیهام با یه خندیدنت به باد فراموشی سپرده میشه مامان همیشه عاشقته پسرم این چند تا عکس تا مدرکی باشه برای حرفهام ...
18 شهريور 1392

قیش قیش

آروین خان این مار سبز رنگ و که تو دستای من میبینی تنها عروسکی که میتونه سر شمارو برای 5 یا 10 دقیقه گرم کنه .  با هیچ کدوم از اسباب بازی هایی که داری مشغول نمیشی  عزیز دلم از بس که کنجکاو و شیطونی... ...
11 شهريور 1392

تازه ترین های آروین خان

امروز گل پسر مامان بابا شده 8ماه و20 روز و هنوز از دندون خبری نیست مامانی چشاش در اومد از بس به لثه شما نگاه کردو دنبال یه مروارید گشتو خبری نبود که نبود البته اصلا مهم نیست هنوز دیر نشده اما من خیلی دلم میخواد که یه تجربه ی جدید از مادر شدن و احساس کنم و به همه این خبر مهم و بدم که دندونه پسملم در اومده . . .به هر حال مامانی شما هنوز دندون نداری اما لثه هات حسابی سفت شده و به جای دندون برات کار میکنه و باهاشون میتونی همه چیز بخوری این روزا یه کلمه های جدید هم یاد گرفتی و همش تو خونه تکرار میکنی مثل . . .دد. . .ادا. . .ابدا. . . ...
11 شهريور 1392

دوباره سلام مامانی

پسرم بعد از مدتها سلام. چند وقتی بود که شارژ اینترنت تموم شده بود و شارژر دوربینمون هم خراب بود و مامان نه میتونست بیاد به وبلاگ شما سر بزنه و نه دوربین داشت که عکسهای نازت و ثبت کنه اما تو این مدت چند تا اتفاق تازه تو زندگی شما رخ داد اول اینکه الان واسه مامان دست میزنی و اهنگ شاد که میشنوی فوری دوتا دستا ی کوچیکت و به هم میزنی و میخندی. توی تاریخ 31 مرداد واسه اولین بار تونستی چهار دست و پا چند قدمی راه بری و از همه مهم تر اینکه از همون موقع شروی به بلند شدن کردی و حالا دیگه همه چیز و میگیری و سرپا وامیستی. من این روزا خیلی کارم سخت تر از قبل شده و باید بیشتر از همیشه حواسم به شما ورووووجک باشه که نخوری زمینو خدای نکرده اتفاقی برات...
8 شهريور 1392